شب عید کاف سبزه خرید آورد یه کم باهم حرف زدیم و تقریبا قهر تموم بود.شب ولی ذوق بیدار موندن و این ادا اطوارا رو نداشتیم و بچه ها ساعت دوازده خواب بودند ما هم خوابیدیم
فردا صبحش کاف گفت لباس بچه هارو بپوشون ببرمشون خونه مادرم عید دیدنی.منم با خودم گفتم اگه دیدن مادر و پدرم نرم در دهنشونو نمیتونم ببندم گفتم اگه منم لباس بپوشم بریم خونتون میای بعدش یه سر بریم پیش بابام؟فکر کرد دارم منت کشی میکنم که آشتی کنم و با رفت بالا منبر که اصلا برام فرق نمیکنه تو فکر کردی که . حرفشو قطع کردم و گفتم تو چی فکر کردی؟واقعا فکر کردی واسه من فرقی داره؟من فقط واسه این دوتا بچه که بی کس و کارتر از من نشن میگم بیا بریم وگرنه گور بابای همتون.دیگه خواهرش زنگید و عیدو تبریک گفت و به کاف گفت گوشیو بده کیت به اونم تبریک بگم.کاف فکر کرد بابت نگفتن عروسیش دلخورم و با شک گفت جواب میدی؟ منم جواب دادم و کلی تحویلش گرفتم و آرزوی خوشبختی کنار شوهر گاگولش براش کردم .کاف هم خوشحال شد و خلاصه خرم و شاد راهی خونه ننه اش شدیم.ولی رفته بودند فروشگاهشون چون مشتری داشتند هنوز.کاف هم قهر کرد و رفتیم سمت بابام.مادرمم خدارا شکر اونجا بود و دیگه خیالم تخت بود بعدش میتونم به قهرم ادامه بدم.ولی مامانم گفت وایسید ناهار و چون دیر بود واسه ناهار کاف گفت فردا میایم خونتون واسه ناهار و زود رفتیم خونمون.عصر بابا و مامانم اومدند و رسما دعوتمون کردند واسه ناهار فردا و کاف که خیلی خوشش میاد کسی اینجوری تحویلش بگیره یخش کامل آب شده بود.شب هم مادرش زنگ زد که بیاین دیگه و کاف با کلی غرولند راضی شد بره.منم رفتم ولی محل سگ به باباش نذاشتم.اصلا انگار ندیده باشیم همو.اونم عیدی هممونو یه جا داد به گلگلی . که بازم باهم روبرو نشیم.مادرش جیگر درست کرده بود ولی من به کاف گفتم هروقت میدونی پاشو بریم . کاف هم پاشد و گفت ما سیریم نمیخوریم.باباش گفت خب اون نخوره(یعنی من) تو بخور! کاف محلش نذاشت و یه ربع بیشتر اونجا نموندیم و این یکی هم به خیر گذشتخخخ
فرداش هم رفتیم خونه مادرم و خاله ام هم زنگ زد دعوتمون کرد عصر یه سر رفتیم اونجا و دیگه خیالم تخت شد دیگه جایی نمیخوام برم و دنبال بهونه بودم دوباره به قهر ادامه بدم.پس تا کاف گفت چقدر سرش درد میکنه گفتم بیا با پاور بانک چندتا محکم بزنم تو سرت و بعدهم موهاتو از بیخ بکشم جوری که تا سه روز فقط مو جمع کنی دور اتاق تا بعد بفهمی سر درد یعنی چی(کاری که خودش چند شب پیش توی دعوا کرده بود) و اینچنین به ادامه قهر میپردازم و لذت میبرم که زندگیم از لوث وجود معنوی کاف پاک شده
بعد نوشت: از همه کسایی که توی پیغام عیدو تبریک گفتند سپاسگزارم.خیلیاتونو باورم نمیشه هنوز اینجا رو میخونید.ممنونم ازتون و ببخشید نمیام وبلاگتون.دیگه شرایط و مشغله های منو میدونید دیگه.
درباره این سایت