دیروز فلفلی و گلگلی را انداختم بالا کالسکه تک نفرشون و بردمشون پارک.جاداره از همکاری فلفلی تشکر کنم که گذاشت گلگلی هم کنارش بشینه
خیلی خوش گذشت.الاکلنگ از همه باحالتر بود فلفلی را یه طرف نشوندم گلگلی را اون طرف نگهش داشتم
به امید روزی که هردوشون بزرگ بشن اونقدری که بدون من سوار بشن و بازی کنن
+دیشب مامانم میگه کاف معتاده؟دسشویی و چایی خوردنش که داد میزنه معتاده!
میگه میخوای ماهی چند کرایه بدی؟!
وجواب همه حرفاش سکوته
+ کاف پیام داد.اول از احوالپرسی بچه ها شروع شد، بعد از نیازش صحبت کرد و بعد خواست بیاد خونمون.اما من گفتم مادرم زندگیمونو بهم پاشیده تو میخوای بیای خونش و .؟ قاط زد و شروع کرد بد وبیراه گفتن به ما.اما من به شدت آروم بودم و فقط نوشتم برات آرزوی موفقیت میکنم شب خوش.نوشت شبت ناخوش برو به جهنم و کلی دری وری دیگه.منم به تقلید آلمان غربیها نوشتم هرکس از هرچی داره میبخشه، چون من زندگیم آروم و شبم خوشه برات چنین شبی آرزومندم تو هم بالطبع روزگاری که الان داری رو برای من میخوای.خخخ دیگه میخواست منو بزنه از عصبانیت
فرداش اما دوباره زنگ زد و احوالپرسی و اینا و بازم خواست بیاد خونمون . منم دلم سوخت واسش گفتم بیا.با کله اومد و روابط حسنه شد و زندگیمون وارد فاز جدیدی شده.هم قهرم هم نیستم.هم باهاش زندگی میکنم هم نمیکنم
* مادرم از بعد تصادف پیشم بود و با تمام طعنه و تهمتاش بهش عادت کرده بودم اما امشب آخر شب رفت پیشبابام. به طرز عجیبی دلم گرفته از نبودنش.حس تنهایی و وحشت و ترس رودررویی با دوتا بچه گریه ئو ولم نمیکنه.امشب که به خیر گذشت و هردوشون خوابیدند اما خدا از فردا رو بخیر بگذرونه
درباره این سایت