*خب من اومدم خونه مادرم با بچه ها. با کاف هم معمولیم.خدا را شکر بچه بازی درنیورد که قهر کنه
ولی من افسرده و خسته مث یه تیکه گوشت افتادم یه گوشه و با گوشی ور میرم
همه کارهای بچه ها رو مادرم میکنه.یعنی اگر روم میشد میگفتم اون شیر بهشون بده.
اما روش تربیتیشو دوست ندارم. براحتی تفرقه میندازه بین دو خواهر و من بدم میاد.مثلا میگه فلفلی بیا غذا بخور تا گلگلی نیومده بخوره! فکر میکنم حرفا و رفتاراش باعث تفرقه بین دوتا خواهر بشه اما سکوت میکنم مبادا قهرکنه
+ از قبل عید من یه مریضی بد گرفتم اسهال و استفراغ و دل درد و سرگیجه و و و . کارم به دکتر و سرم رسید.نصف شب دو روز بعدش گلگلی این بیماریو گرفت ولی با دکتر رفتن زود خوب شد و روز ذوم عید فلفلی اینجوری شد .ولی تا حالا خوب نشده تا حالا سه بار بردمش دکتر.از شدت مریضی لاغر شده و استخونای بدنش همه پیداند و من بدجور از خودم بدم میاد که همچین مادر بی عرضه ایم. از وقتی تنها شدم این دوتا بچه نوبتی مریضند ، الانم اومدم خونه مادرم که مثلا اون کمک کنه
+خیلی حالم بده و فقط پنجاه میلیون پول میتونه حالمو خوب کنه.حاضرم بخاطرش برم ی.یا گدایی. ولی راهشو بلد نیستم.اون وقت طرف خوشی میزنه زیر دلش میره وام میگیره که بره مسافرته فوتبال ببینه، یکی از راه میرسه باهاش مصاحبه میکنه یکی مصاحبه رو میبینه و زنگ میزنه من کل پول مسافرت اینا رو که تقریبا پنجاه میلیون میشه رو میدم! خدایا یه همچین اتفاقی رو هم سر راه من بذار چی میشه؟ از خداییت چیزی کم میشه؟
+ به کی بگم دردمو؟ کی بلده دردهامو درمون کنه؟ کی میتونه مرهم بذاره روی زخمام؟
درباره این سایت