۱-خاله ام زنگ میزنه و هی حالمو میپرسه و و و .یه کلمه از دهنش در نمیاد بگه بیچاره تو و بچه هات مریضید خب من بیام پیشتون! به قول مامانم فقط موقع درد یش یا دندون دردش پامیشه میاد خونمون و ما که خودمونو زورکی جمع میکنیم باید این گنده بک را هم پرستاری کنیم.چندین بار مستقیم بهش گفتم من خودم گرفتارم تو دیگهوقتی مریضی نیا اینجا ولی محل نداده.این دفعه اگر بزنگه بخواد بیاد بی رو دروایسی میگم شرمنده حوصله مهمون چند روزه ندارم . والا من خودم گرفتار و لنگ کمکم این یکی میاد فقط وسایلمو زیر و رو کنه هی بگه اینو نمیخوای بده من این چیه اون چیه .بعد هم مث فیل خودشو بندازه که مریضم میخوام بخوابم.
تف به این زندگی و کس و کارایی که من دارم
+ توی اینستا میری پیج اصلی این سلبریتی ها کامنتایی که براش مینویسن همه جونشونو گذاشتند کف دست که فدای اون مرفه بی درد بکنن، بعد میری پیجای دیگه میبینی هرچی فحش و بد و بیراهه نثارش کردند.من خودم جزو دسته دومم که عقم میگیره از بیشتر این معروفای اینستا ولی هیچ وقت کامنت نمیذارم ولی واقعا این همه تناقض خنده داره
+ بعضیا چه شانسی دارند؟؟؟نه قیافه ای نه هیکلی نه هنری نه هیییچی.اون وقت شوهرش براش جون میده.اون وقت من.به جرئت میتونم بگم تنها عیبم بی هنر بودنمه.وگرنه نه زشتم نه هیکلم خیلی بده نه اخلاقم مشکل حادی داره نه ناسازگارم . اون وقت شوهرم میگه بزرگترین اشتباه زندگیشم.خیلی میسوزم.هی میخوام یادم نیارم هی میخوام ندیده بگیرمش هی میخوام بگم کاف مهم نیس اما مگه میشه.بالاخره تاثیرگذارترین آدم زندگیمه.به من میگه خرس گامبو.زشت چاق بددهاتی.خنگ بی دست و پا.فحشای بدی که به مادر و پدرم میده. هوووف.چی بگم؟ میخواید افسردگی نگیرم؟میخواید شاد و شنگول زندگی را زیبا ببینم؟انرژی مثبت از خودم در کنم؟ اخه مگه میشه؟
مثلا پیج زن شهاب حسینی را میدیدم خودمو باهاش مقایسه میکردم.به عشقی که شهاب حسینی نثارش میکنه غبطه خورذم.واقعا اگر کاف جای اون بود الان منو هزار بار گذاشته بود دم در.اما ببین اینو.نه هیکلی نه قیافه ای نه هنری ولی شوهرش همش میگه هرچی دارم از زنمه!الانم اونو برده بهترین جای دنیا برای زندگی.حالا اونو مثال زدم چون همه میشناسید.وگرنه توی دنیای اطرافم هم زیاد میبینم این جور زن و شوهرها رو.راستش قبل ازدواجمم همین بود.داغونترین پسر دانشگاهمونم از من خوشش نیومد! دریغ از یه خاستگار.یا حتی پیشنهاد دوستی.دوران دبیرستان همتوی مسیر مدرسه پر بود از مغازه هایی که پسرای جوون کار میکردند.موقع تعطیلی مدرسه نامه ها بود که از این ور به اون ور پرت میشد.اما من تک و تنها سریع راهمو میگرفتم که برم و هیچ کس نفهمه من بین این همه پسر یه خاطرخواه هم ندارم.
+خب طلاق بگیر.اما بعدش چی؟همون نخواستنی بودنت روزی هزار بار مث پتک میخوره تو سرت.حداقل الان بقیه فکر میکنن شوهرت میخوادت که باهات زندگی میکنه،خودتم فقط از شوهرت حرف میشنوی بقیه دهنشون بسته می مونه
درباره این سایت